چطور یک مدیر موفق باشیم؟
چند وقت پیش یه دوست قدیمیمو دیدم که خیلی عوض شده بود، ظاهرش، طرز صحبت کردنش، پرستیژ و لحنش کاملا تغییر کرده بود. با اینکه سرم شلوغ بود اما برنامه هامو کنسل کردم تا یکم با دوستم گپ بزنم و از حال وروزش با خبر بشم. خلاصه بعد کلی شوخی و خنده و یادآوری خاطرات رسیدیم به شغل و بیزینس. من فهمیدم دوستم مدیر یه شرکتی شده که ظاهرا خیلی موفقه. وسط صحبتامون گوشیش زنگ خورد و بهش گفتن یه کار واجبی پیش اومده باید حتما بره شرکت با اصرار به من گفت حتما همراهش باشم چون حرفامون نیمه کاره مونده. وقتی وارد شرکت شدیدم چیدمان، دکور، کارکنان همه به طرز عجیبی برای من جذاب بودن. من نشستم اون رفت تا یه کاری سرو سامون بده، سرم تو گوشیم بود که متوجه صحبتای کارمندا با هم شدم، انگار همشون اکیپی از دوستای صمیمی بودن، تعامل خوبی با هم داشتن، گفتگوها و ایده هاشون طوری بود انگار شرکت واسه خودشونه یعنی داشتن تلاش میکردن تا همه با هم رشد کنن با خودم گفتم این دوستم عجب سرمایه داریه چون نیروهای کاربلد و فعالی دورش جمع شدن.
دوستم همرو با اسم کوچیک صدا میزد و خیلی راحت و گرم باهاشون صحبت کرد، تشریفات زیادی بین خودش و کارامنداش ندیدم برام جالب بود چون اون خودش در کنار نیروهاش میدید نه در مقابلشون، و همین باعث شده بود کارمنداش با رغبت کار کنن و حس وفاداری داشته باشن. تلفن زنگ خورد و یکی که گوشی و برداشت با افتخار خودش و شرکت معرفی کرد با خودم گفتم چقدر به خودش و کارش افتخار میکنه و اینجا بود که فهمیدم دوستم با استراتژی مدیریتی کاملا آشناست. چون هم کارمندای پرانرژی و خلاقی داره هم خودش پر انرژی و فعال بود و این انرژی مثل ویروس تو کل شرکت پخش شده بود. عجب ویروس خوبی. بعد چند دقیقه دوستم اومد و گفت بریم یه ناهاری با هم بخوریم، زمانی که خواست بیاد بیرون از شرکت به تیم فروشش گفت به خاطر موفقیت دیروزتون امشب شام میریم بیرون شب میبینمتون. این دیگه اوج مدیریت بود یعنی هم داشت پاداش میداد هم داشت ارتباط میگرفت یعنی این همکارا یه جورایی با هم مثل خانواده بودن و این خیلی ارزشمند بود.
تو مسیر به دوستم گفتم از شرکت و نحوه مدیریتت خیلی خوشم اومد کم پیش میاد یه شرکت اینقدر منسجم و وفادار باشه. بهم گفت مدیریت یه هنره، مدیر بودن کار سختی نیست اما مدیر خوب و موفق بودن همچین کار ساده و راحتی هم نیست. چون باید اول خودت مدیریت کنی، مدام در حال یادگرفتن باشی، یک مدیر الگوییه برای پرسنل. هرچی بیشتر یادبگیری کارمندا به علم و آگاهیت مطمئن میشن و میدونن رفتار و گفتارتون علمیه و بدون اساس و پایه حرف نمیزنید. بازخوردی که مدیر از کارمنداش دریافت میکنه به نحوه رفتارش بستگی داره. من سعی کردم یه هدف برای شرکتم مشخص کنم، و اونو به عنوان هدف مشترک با کارمندام در میان بزارم. چون هدف مشترکه همه با شور و حرارت تلاش میکنیم تا بی وقفه به اون برسیم. اینطوری مشکلات برامون جذاب میشه و دنبال راه حلهای سازنده میریم این سازندگی همرو درگیرکار میکنه بدون اینکه خسته و دلزده بشن، همین راز موفقیت منه.
دیدگاهتان را بنویسید